به گزارش مشرق، آنچه می خوانید، نوشته حسین قرائی، دبیر شب شاعر است که برای احمد علوی نگاشته و در روزنامه وطن امروز منتشر کرده است:
سالهای ۹۲-۹۱ بود که برای تهیه مستندی درباره «احمد علوی» به قم رفته بودیم. مستند جمع و جوری را ساماندهی کردیم و از قم بازگشتیم. تهیه آن مستند ۲۰ دقیقهای باعث شد «احمد علوی» شاعر جوان را بیشتر بشناسم. وقتی در محله قدیمیشان «شاه ابراهیم قم» گذر میکردیم با صفای ستودنیای از آن سالها روایت میکرد. از پدر و مادرش میگفت. از سالهای کارگری و گچکاری تا استادکاریاش در عنفوان نوجوانی میگفت.
بیشتر بدانیم:
حذف شهدای افغان از جنگ تحمیلی معنا را از آن میگیرد
روایت عاشقانه یک مادر از پسر/ ماجرای همکاری مسعود دهنمکی با ابوالفضل سپهر
ماجرای تشویق یک شاعر توسط علامه حسنزاده آملی
گزارشی از پاسداشت «احمدعزیزی» در شب شاعر
همان موقع متوجه شدم رنجهای او از ۸ سالگی (سال از دست دادن پدر) تا جوانیاش او را ساخته و پرداخته است. علوی در کوره زندگی گداخته شده و در جویبار شعر هم لباس زلالی پوشیده است. این را وقتی متوجه میشویم که دفاتر «سادات ببخشند»، «علویها» و «گلوگاه» را میخوانیم. شعر روان و بیپیرایه این «شاعر- معلم» قمی باعث شده جمع کثیری از مادحین اهلبیت (علیهمالسلام) هم آن را زمزمه کنند. البته روانی شعر او همینجا متوقف نمیشود. سر و شکل دادن ویژه علوی به اشعار و کلمات باعث شده شعرش با سادگی و صداقت خاصی بین جماعت راه باز کند. یکی از شعرهایی که این طرف و آن طرف دیدم میخوانند و من هم ایضا میخوانم روایت او از زندگیاش است؛
«مادرم قوت غالبش گریه، پدرم قوت غالبش غم بود
به گمانم برای این دو نفر همه ماهها محرم بود
سال شصتوچهار شمسی بود، عصر یک روز سرد پاییزی
مادرم آش پشت پا میپخت، در نگاهش چقدر شبنم بود
پدرم مانده بود چشم به راه، عملیات کربلا شد و ... آه
مثل قاسم شبیه عبدلله، سن و سال برادرم کم بود
پیرمرد و نگاه در به درش، بدن تکهتکه پسرش
همه دیدند خم شده کمرش، پدرم روضه مجسم بود
مادران شهید منحنیاند، پدران بیشتر شکستنیاند
مادرم مثل رود در جریان، پدرم مثل کوه محکم بود
پدر و پینههای دستانش، پدر و شصتمین زمستانش
در کنار غم فراوانش، روزی شعر من فراهم بود».(گلوگاه ص ۳۶)
در حقیقت شعر علوی مثل زندگیاش است. در آینه شعر شاعر «گلوگاه» میتوان زندگیاش را به تماشا نشست.
وقتی مجموعههای شعری علوی را میخوانیم به سطح وسیع مطالعات و نشستن او با بزرگان شعر پی میبریم. شاگردی او در محضر استاد محمدعلی مجاهدی (پروانه) از او شاعری توانمند و قابل تحسین ساخته و شاید از همین منظر است که ۳ کتاب او با مقدمه استاد مجاهدی آذین بسته شده است. از همین منظر و منظره به شعرهای دفتر «علویها» بنگرید تا تلمیحها و اشارات وی بیشتر نمایان شود؛
«مردم کوچههای خوابآلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیکار را نفهمیدند
وصلههای لباس و پاپوشش، و یتیمان مست آغوشش
راز آن کیسههای بر دوشش، در شب تار را نفهمیدند
مردم دلبریده از بعثت، که فقط فکر آب و نان بودند
مثل اشرف عهد دقیانوس، قصه غار را نفهمیدند
با تبر باغ را درو کردند، حالی از باغبان نپرسیدند
خم به ابرویشان نیاوردند، در و دیوار را نفهمیدند
نیمهشب بود و سایهها آرام، کوچه را خیس اشک میکردند
گفت مولا که زود برگردیم، تا غم یار را نفهمیدند
لاتهایی که عبدود بودند، ابتدا با هبل بلی گفتند
بعد از آن هم که یاعلی گفتند، «این عمار» را نفهمیدند
آخر قصهاش بهاری بود، سوره انفطار جاری بود
عالمان قرائت و تفسیر، شوق دیدار را نفهمیدند
کودکانی که با خبر بودند، از همه روزهدارتر بودند
بس که لبتشنه سحر بودند، وقت افطار را نفهمیدند...». (علویها صص ۱۷,۱۸)
و هنگامی که ترکیببندی «علوی» وی را مرور میکنیم به ریزنگاریهایی که در گچبری کلماتش مهندسی کرده بیشتر پی میبریم. مثلا او در یکی از بندها به این موضوع محققانه میپردازد که «عمان سامانی» از منظر «عشق» شعر برای حضرت اباعبدالله سروده و محتشم از منظر «سوگ». گویی علوی صاحب نگاهی از شعر است که خیلیها هنوز مانده تا به این نگاه بلند برسند. نگاهی که از سر شیفتگی و ارادت به خاندان عصمت و طهارت است. یکی از این شیفتگیها که باعث شکفتگی زبان تازه و بدیع و در عین حال ساده و صادق علوی است را به تماشا بنشینید؛
«عشقت آتش شد و در خرمن عمان افتاد
هرکه مجنون تو شد بیسر و سامان افتاد»
بارها و بارها شعرخوانی و دکلمههای حماسی علوی را دیدم و این صحنه را متصور شدم که شمشیر شعر بر دست دارد و رجز میخواند و از اهلبیت علیهمالسلام در هر شعر دفاع میکند. دفاعی مقدس که ریشه در عقیده راسخ او دارد. به نظرم با این همه بزرگواریها، علوی را باید بزرگ دانست هر چند از نظرگاه سنی هنوز به ۵۰ سالگی نرسیده است. شاعری علوی و شاعرانی از این دست که سلوک شاعری میدانند برایم قابل توجه بوده و هست. مگر میشود شاعری ۵۰۰ شعر فقط به عشق حضرت مولا علی(ع) بسراید و آدم دوستش نداشته باشد. گاهی اوقات که خدمات احمد علوی ۲۰-۱۹ ساله از روستای دورافتاده چشمهشور قم را مرور میکنم؛ پیش خود میگویم ۵ سال خدمت در آن روستا و ۲۳ سال آموزگاری در مقطع دبستان آن هم تدریس در مناطق فقیرنشین قم، علوی را شاعر مردم ساخته است. چون او به چهره همین دانشآموزان چشم میدوزد و برای نگاههای ایشان ارزش قائل است. بیشک تلاش ستودنی این معلم مهربان بوده که دانشآموزانش مدیران فرهنگی استانش شدهاند که نامهایشان را باید از شاعر مردم و معلم عاشقپیشه روزگارمان احمد علوی شنید. علوی زندگی پرپیچوخمی را در طریق شعر پیموده که این پیمودن را پس از خوانش اشعارش باید در زندگیاش به تماشا نشست.